Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «آفتاب»
2024-05-03@07:32:15 GMT

لحظه‌ای که پدرم را جلوی چشمم تیرباران کردند

تاریخ انتشار: ۴ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۸۲۷۶۷۷

لحظه‌ای که پدرم را جلوی چشمم تیرباران کردند

آفتاب‌‌نیوز :

«بچه‌های کارون» نوشته احمد دهقان قصه گروه‌های رزمنده نوجوانی است که بسیار زود با جنگ آشنا شدند و در نهایت نیز به پیروزی‌های بزرگی، چون آزادسازی خرمشهر دست یافتند. راوی از آنجا آغازگر داستان می‌شود که نوجوانی با وساطت مادرش به میدان نبرد می‌آید. گویی تا پیش از آن در آشپزخانه بوده و فرماندهش او را در صورت تخطی به آشپزخانه برخواهند گرداند، اما نوجوان قصه تلاش خود را می‌کند تا در پست‌ها و امور محوله دقیق باشد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

هرچند گاهی شیطنت‌های نوجوانانه که خاصه این گروه سنی است، سر و گوشش را مشغول به سویی می‌کند.

این اثر از مقطع اشغال خرمشهر شروع می‌شود و در مقطع آزادسازی آن به پایان می‌رسد.

به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر، بخش‌هایی از این کتاب را می‌خوانیم:

خسته شده بودم. از بس نشسته بودم یک‌جا. پاشدم از سنگر اضطراری زدم بیرون. یک‌کم همان جا زیر باران ایستادم.

دور تا دورمان، ساختمان‌ها و خانه‌های نیمه‌مخروبه بخشِ غربی خرمشهر بود که به‌اش کوت شیخ می‌گفتند. قسمت دیگر شهر، یعنی سمت دیگرِ کارون، اشغال شده بود. ما این‌ورِ کارون سنگر گرفته بودیم، آن‌ها آن‌ورِ کارون.

کانال، از کنارِ خیابان کنده شده بود و کمی عقب‌تر، پیچ می‌خورد و می‌رفت توی یکی از کوچه‌ها. آن‌جا کانال تمام می‌شد؛ چون - از آن طرف کارون - توی دید دیدبان‌های دشمن نبود. ولی باز هم برای در امان‌ماندن از گلوله‌ها و توپ‌هایشان، دیوارِ خانه‌ها و اتاق‌ها را سوراخ کرده بودند و برای رفت‌وآمد، از آن‌ها استفاده می‌کردیم.

 نم‌نم راه افتادم بروم عقب‌تر، ببینم سروکله جناب آذرخش پیدا می‌شود یا نه. توی کانال، آب راه افتاده بود و زمین سر بود. حتی یکی دو جا نزدیک بود بخورم زمین. داشتم تو دلم به خودم و میهمان ناشناس بدوبیراه می‌گفتم که صدای چند تیر بلند شد. دوتا مرغ سفید دریایی، داشتند روی کارون چرخ می‌زدند و دنبال شکار می‌گشتند که نمی‌دانم از کجا به طرفشان تیر در شد. بیچاره‌ها، هراسان چرخیدند سمت شرق و د فرار.

رسیدم به پیچ کانال. از آن‌جا، کانال پیچ می‌خورد سمت کوچه. سرک کشیدم ببینم کسی می‌آید یا نه. هیچ خبری نبود. همان‌جا ایستادم به تماشای خانه‌ها و خواستم ببینم از آخرین باری که تماشا کرده‌ام، چندتا گلوله خورده آن طرف‌ها که یکهو به نظرم آمد یک چیزی میانِ خانه خرابه‌ها تکان خورد.

فرمانده قدغن کرده بود کسی از کانال برود بیرون و توی خانه‌های خالی سرک بکشد و چه کسی می‌توانست باشد؟ اولش شک کردم شاید غریبه‌ای چیزی باشد که راهش را گم کرده یا شاید هم از نیرو‌های شناسایی دشمن باشد که از کارون رد شده و آمده این طرف، برای شناسایی جبهه ما.

دوباره خوب نگاه کردم. یکی ایستاده بود در پناه دیواری که تا کمر خراب شده بود با دوربین چشمی کوچکی، آن دور‌ها را نگاه می‌کرد. پشتش به من بود. گفتم شاید یکی از بچه‌های خودمان باشد. فریاد کشیدم: «آهای‌ی ی ی...» برگشت و نگاهم کرد.

 -آنجا که وایستادی، خطرناک است.

 دستش را برایم تکان داد. بعد دولا شد، کوله‌پشتی‌اش را از زمین برداشت و بدو بدو آمد طرفم. لنگ‌هاش توی هوا تاب می‌خورد و یکی دو جا نزدیک بود بخورد زمین. وقتی رسید دستش را گرفتم و کمکش کردم بپرد تو کانال:

 - آنجا چه‌کار می‌کردی؟!

 قیافه‌اش آشنا نبود. قبل‌تر‌ها ندیده بودمش. هم‌سن و سال خودم بود. سیاه‌چهره و دیلاق بود و لاغر:

 - سلام. داشتم این دور و اطراف را نگاه می‌کردم. آن طرف کارون، از این‌جا قشنگ پیداست!

 دوربین دوچشمی کوچک و خوشگلی داشت که زیتونی‌رنگ بود؛ با کلاه‌لگنی که مدام روی سرش لق می‌خورد.

 وقتی کنارم ایستاد، قشنگ مشخص بود که قدش از من کوتاه‌تر است. گفتم «آره، پیداست. اما اگر تک‌تیراندازهاشان می‌دیدنت، یک خال هندی خوشگل، می‌گذاشتند روی پیشانی‌ات!»

 من جلو جلو می‌رفتم و او از پشت سرم می‌آمد. آرام می‌رفتیم، مبادا لیز بخوریم و همه تنمان پر از گل شود. پرسیدم: «عبدل، نگفتی اهل کجا هستی؟»

 آرام و زیر لبی - به طوری که به زور توانستم بفهمم چه می‌گوید - جواب داد: «خرمشهر!»

 تند برگشتم، نگاهش کردم و گفتم: «راست راستی؟!»

 سرش را به علامت تأیید تکان داد. گفتم: «از اولش حدس می‌زدم که باید بچه خرمشهر باشی. خرمشهری‌ها تو این جبهه کم نیستند ... از وقتی شهرشان اشغال شده، آمده‌اند این‌ورِ کارون و اینجا سنگر گرفته‌اند. حتماً می‌شناسی‌شان...»

 من یک‌بند و باهیجان حرف می‌زدم، ولی او هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌داد.

 پرسیدم: «الان کجا زندگی می‌کنی؟ یعنی خانواده‌ات کجا هستند؟»

 ایستاد، زل زد تو چشم‌هام، ولی جوابم را نداد. یک لحظه احساس کردم که دو قطره اشک – مثل دو تا تیله‌ی کوچولوی شیشه‌ای - گوشه چشم‌هاش جمع شد.

وقتی با هم من را منتظر دید، گفت: «خودم اینجا هستم و آن‌ها...»

..

در بخش دیگری از رمان نیز می‌خوانیم:

عبدل گفت: «اصلا باورم نمی‌شد که مادرت هم این‌جا باشد!»

 خنده‌کنان گفتم: «پیش نیامد که به‌ات بگویم. اگر مادرم نبود که من را با این سن‌وسال به جبهه راه نمی‌دادند.»

 اولش مردد بودم بگویم یا نه، ولی دل به دریا زدم و پرسیدم: «تو را چطور راه دادند؟»

 گمان می‌کردم دوباره طفره برود. فقط می‌خواستم شانسم را امتحان کنم. 

گفت: «راهم ندادند. خودم آمدم!»

 راستش از این جوابش چیزی سر در نیاوردم. لابد خودش هم فهمید که ادامه داد:

- خانه ما تو خرمشهر بود. شهر را که گرفتند، ما را اسیر کردند؛ یعنی همه خانواده‌ام را. بعد بردندمان به یک روستایی، آن طرف شهر. همه را آنجا نگه داشتند. من هم فرار کردم و آمدم این‌ورِ آب.

کیف کردم وقتی فهمیدم از دست سرباز‌های دشمن فرار کرده. گفتم: «یعنی... خانواده‌ات هنوز اسیر هستند؟»

- آره، به غیر از پدرم که جلوی روی‌مان... سکوت کرد. باور کنید یک حسی به‌ام گفت که چه می‌خواهد بگوید، ولی تو دلم گفتم کاش اشتباه کرده باشم.

- تیربارانش کردند.

باور کردنی نبود. نتوانستم قدم از قدم بردارم. ایستادم نگاهش کردم. وقتی فکر کردم که چه صحنه‌ای را با دو تا چشم‌های خودش دیده و چه کشیده... ه. طبق معمول، صورت عبدل هیچ چیزی را نشان نمی‌داد. فقط گفت: «چرا وایستادیم. برویم.»

این کله پوک من، گاهی وقت‌ها چنان گندی می‌زد که هیچ‌جوری نمی‌شد درستش کرد ...

منبع: خبرگزاری ایسنا

منبع: آفتاب

کلیدواژه: احمد دهقان قصه خانه ها آن طرف

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت aftabnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «آفتاب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۸۲۷۶۷۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

دستگیری ۲ خواهر قاتل پدر در تهران

 به گزارش تابناک به نقل از خبرگزاری پلیس، سردار علی ولیپور گودرزی رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ، گفت: اسفندماه سال گذشته کشف جسد سوخته مرد میانسالی در بیابان‌های جاده قدیم تهران ـ قم به مرکز فوریت‌های پلیسی ۱۱۰، گزارش داده شد.

رئیس پلیس آگاهی پایتخت ادامه داد: با اعلام این خبر، کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ راهی محل حادثه شدند و تحقیقات ابتدایی را آغاز کردند.

وی افزود: تیم جنایی جسد مرد حدوداً ۵۲ ساله را مشاهده کردند که بر اثر خفگی قربانی جنایت شده بود. گزارش پزشک صحنه نیز حکایت از آن داشت قتل در مکان دیگری رخ داده و جسد برای آتش‌افروزی به این بیابان‌ها منتقل شده است. در نخستین گام کارشناسان تیم تشخیص هویت پلیس آگاهی اقدام به انگشت‌نگاری از روی جسد کردند که هویت مرد میانسال فاش شد.

این مقام ارشد انتظامی عنوان کرد: کارآگاهان اداره دهم در این شاخه از تحقیقات متوجه شدند مقتول که شغل آزاد داشته، ساکن غرب استان تهران بوده و ۲ دختر جوان نیز دارد که اعضای این خانواده خیلی زود هدف بازجویی قرار گرفتند.

رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ خاطرنشان کرد: ۲ دختر مقتول با اظهارات ضد و نقیضی در جریان تحقیقات مدعی شدند با پدر خود هیچگونه مشکلی نداشتند و آخرین روزی که او را دیدند ۲۴ ساعت قبل از کشف جسد بوده است، همچنین به دلیل اینکه مقتول در گذشته سابقه ترک خانه را به مدت چندین روز داشته، فقدانی او را به پلیس اعلام نکرده‌اند.

وی افزود: تحقیقات محلی تیم جنایی از همسایه‌ها حکایت از آن داشت، این ۲ خواهر به شدت با پدر خود اختلاف داشتند و مقتول در گذشته چندین‌بار فرزندان خود را به قتل تهدید کرده بود که همین سرنخ شک کارآگاهان را برانگیخت!

رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ ادامه داد: تجزیه و تحلیل‌های اطلاعاتی ادامه داشت تا اینکه لاشه سوخته خودروی پژو پارس مقتول داخل یک دره واقع در شهرستان دورود توسط ماموران پاسگاه حشمت‌آباد کشف شد و در ادامه کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی ۲ دختر جوان مقتول را دستگیر کردند.

سردار گودرزی گفت: یکی از خواهران که در جریان تحقیقات منکر هرگونه درگیری با پدر خود بود پس از مواجه با شواهد و مدارک موجود چاره‌ای جز بیان حقیقت را نداشت و از یک جنایت هولناک رازگشایی کردند.

وی افزود: زن جوان گفت، من و خواهرم قصد داشتیم تا در یک خانه مجردی زندگی کنیم، اما پدرمان مخالف بود و همین موضوع اختلاف خانوادگی گسترده‌ای آفرید و تا حدی پیشرفت که پدرم ما را تهدید به قتل کرد.

در جریان این درگیری‌ها به تنهایی تصمیم گرفتم که پدرم را به قتل برسانم به‌خاطر همین از ۲ مرد جوان که از گذشته با آن‌ها دوست بودیم، کمک گرفتم.

روز حادثه پدرم در اتاق خوابش به خواب عصرگاهی فرو رفته بود که من درب ورودی خانه را مخفیانه برای متهمان باز کردم، دقایقی بعد آن‌ها از پله‌ها بالا آمدند و با طنابی که در اختیارشان گذاشتم پدرم را با همکاری یکدیگر به قتل رساندیم.

پس از ارتکاب جنایت، جسد را با خودروی پژو ۲۰۶ من به بیابان‌های اطراف تهران ـ قم بردیم و در آنجا با بنزین جسد را به آتش کشیدیم در ادامه هم ۲ مرد جوان خودروی پژو پارس پدرم را از پارکینگ خانه برداشتند و برای معدوم کردن آن جهت گمراه کردن مسیر پرونده به شهرستان درود بردند. خواهرم در این جنایت نقشی نداشته است.

این مقام ارشد انتظامی متذکر شد: کارآگاهان به دنبال دریافت این اعترافات، خیلی زود اقدامات اطلاعاتی را کلید زدند و مخفیگاه ۲ مرد جوان را در غرب استان تهران شناسایی و آن‌ها را در یک عملیات ضربتی به دام انداختند.

وی افزود: متهمان پس از انتقال به اداره دهم پلیس آگاهی خیلی زود هدف بازجویی قرار گرفتند و به قتل مرد جوان با همدستی یکی از دختران مقتول اعتراف کردند.

سردار گودرزی خاطرنشان کرد: با صدور قرار قانونی از سوی مرجع قضایی، متهمان برای سیرمراحل قانونی به زندان اعزام شدند.

دیگر خبرها

  • لحظه واژگونی تریلی درحال حرکت بر اثر طوفان (فیلم)
  • ماجرای مالیات بر عایدی سرمایه چیست؟/ ببینید وقتی قانون تصویب شود چقدر باید مالیات بدهید؟ (فیلم)
  • دستگیری ۲ خواهر قاتل پدر در تهران
  • انهدام نفربر زرهی MT-LB روسی توسط آتش توپ ۲۵ میلی‌متری خودروی بردلی اوکراینی در حومه اوچرتینه (فیلم)
  • وقتی کودک درون فرمانده تانک فعال باشد! (فیلم)
  • سمنان|وقتی تحریم‌ باعث کاهش هزینه مواد اولیه یک شرکت می‌شود
  • تقسیم عجیب بودجه‌های فرهنگی؟ / وقتی میراث فرهنگی کمبود بودجه دارد اما بعضی نهادها پول‌های کلان می‌گیرند (فیلم)
  • لحظه هدف قرار گرفتن کشتی (CYCLADES) که مقصدش اسرائیل بود توسط پهپاد انتحاری صماد 1 حوثی‌ها از دید اپتیک پهپاد (فیلم)
  • لحظه حمله چاقویی یک گردشگر ترکیه ای به دو نظامی اسرائیلی در قدس (فیلم)
  • کاریکاتور/ خشونت پلیس آمریکا علیه دانشجویان معترض؛ وقتی آزادی بیان می‌میرد