Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «آفتاب»
2024-04-20@10:24:39 GMT

لحظه‌ای که پدرم را جلوی چشمم تیرباران کردند

تاریخ انتشار: ۴ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۸۲۷۶۷۷

لحظه‌ای که پدرم را جلوی چشمم تیرباران کردند

آفتاب‌‌نیوز :

«بچه‌های کارون» نوشته احمد دهقان قصه گروه‌های رزمنده نوجوانی است که بسیار زود با جنگ آشنا شدند و در نهایت نیز به پیروزی‌های بزرگی، چون آزادسازی خرمشهر دست یافتند. راوی از آنجا آغازگر داستان می‌شود که نوجوانی با وساطت مادرش به میدان نبرد می‌آید. گویی تا پیش از آن در آشپزخانه بوده و فرماندهش او را در صورت تخطی به آشپزخانه برخواهند گرداند، اما نوجوان قصه تلاش خود را می‌کند تا در پست‌ها و امور محوله دقیق باشد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

هرچند گاهی شیطنت‌های نوجوانانه که خاصه این گروه سنی است، سر و گوشش را مشغول به سویی می‌کند.

این اثر از مقطع اشغال خرمشهر شروع می‌شود و در مقطع آزادسازی آن به پایان می‌رسد.

به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر، بخش‌هایی از این کتاب را می‌خوانیم:

خسته شده بودم. از بس نشسته بودم یک‌جا. پاشدم از سنگر اضطراری زدم بیرون. یک‌کم همان جا زیر باران ایستادم.

دور تا دورمان، ساختمان‌ها و خانه‌های نیمه‌مخروبه بخشِ غربی خرمشهر بود که به‌اش کوت شیخ می‌گفتند. قسمت دیگر شهر، یعنی سمت دیگرِ کارون، اشغال شده بود. ما این‌ورِ کارون سنگر گرفته بودیم، آن‌ها آن‌ورِ کارون.

کانال، از کنارِ خیابان کنده شده بود و کمی عقب‌تر، پیچ می‌خورد و می‌رفت توی یکی از کوچه‌ها. آن‌جا کانال تمام می‌شد؛ چون - از آن طرف کارون - توی دید دیدبان‌های دشمن نبود. ولی باز هم برای در امان‌ماندن از گلوله‌ها و توپ‌هایشان، دیوارِ خانه‌ها و اتاق‌ها را سوراخ کرده بودند و برای رفت‌وآمد، از آن‌ها استفاده می‌کردیم.

 نم‌نم راه افتادم بروم عقب‌تر، ببینم سروکله جناب آذرخش پیدا می‌شود یا نه. توی کانال، آب راه افتاده بود و زمین سر بود. حتی یکی دو جا نزدیک بود بخورم زمین. داشتم تو دلم به خودم و میهمان ناشناس بدوبیراه می‌گفتم که صدای چند تیر بلند شد. دوتا مرغ سفید دریایی، داشتند روی کارون چرخ می‌زدند و دنبال شکار می‌گشتند که نمی‌دانم از کجا به طرفشان تیر در شد. بیچاره‌ها، هراسان چرخیدند سمت شرق و د فرار.

رسیدم به پیچ کانال. از آن‌جا، کانال پیچ می‌خورد سمت کوچه. سرک کشیدم ببینم کسی می‌آید یا نه. هیچ خبری نبود. همان‌جا ایستادم به تماشای خانه‌ها و خواستم ببینم از آخرین باری که تماشا کرده‌ام، چندتا گلوله خورده آن طرف‌ها که یکهو به نظرم آمد یک چیزی میانِ خانه خرابه‌ها تکان خورد.

فرمانده قدغن کرده بود کسی از کانال برود بیرون و توی خانه‌های خالی سرک بکشد و چه کسی می‌توانست باشد؟ اولش شک کردم شاید غریبه‌ای چیزی باشد که راهش را گم کرده یا شاید هم از نیرو‌های شناسایی دشمن باشد که از کارون رد شده و آمده این طرف، برای شناسایی جبهه ما.

دوباره خوب نگاه کردم. یکی ایستاده بود در پناه دیواری که تا کمر خراب شده بود با دوربین چشمی کوچکی، آن دور‌ها را نگاه می‌کرد. پشتش به من بود. گفتم شاید یکی از بچه‌های خودمان باشد. فریاد کشیدم: «آهای‌ی ی ی...» برگشت و نگاهم کرد.

 -آنجا که وایستادی، خطرناک است.

 دستش را برایم تکان داد. بعد دولا شد، کوله‌پشتی‌اش را از زمین برداشت و بدو بدو آمد طرفم. لنگ‌هاش توی هوا تاب می‌خورد و یکی دو جا نزدیک بود بخورد زمین. وقتی رسید دستش را گرفتم و کمکش کردم بپرد تو کانال:

 - آنجا چه‌کار می‌کردی؟!

 قیافه‌اش آشنا نبود. قبل‌تر‌ها ندیده بودمش. هم‌سن و سال خودم بود. سیاه‌چهره و دیلاق بود و لاغر:

 - سلام. داشتم این دور و اطراف را نگاه می‌کردم. آن طرف کارون، از این‌جا قشنگ پیداست!

 دوربین دوچشمی کوچک و خوشگلی داشت که زیتونی‌رنگ بود؛ با کلاه‌لگنی که مدام روی سرش لق می‌خورد.

 وقتی کنارم ایستاد، قشنگ مشخص بود که قدش از من کوتاه‌تر است. گفتم «آره، پیداست. اما اگر تک‌تیراندازهاشان می‌دیدنت، یک خال هندی خوشگل، می‌گذاشتند روی پیشانی‌ات!»

 من جلو جلو می‌رفتم و او از پشت سرم می‌آمد. آرام می‌رفتیم، مبادا لیز بخوریم و همه تنمان پر از گل شود. پرسیدم: «عبدل، نگفتی اهل کجا هستی؟»

 آرام و زیر لبی - به طوری که به زور توانستم بفهمم چه می‌گوید - جواب داد: «خرمشهر!»

 تند برگشتم، نگاهش کردم و گفتم: «راست راستی؟!»

 سرش را به علامت تأیید تکان داد. گفتم: «از اولش حدس می‌زدم که باید بچه خرمشهر باشی. خرمشهری‌ها تو این جبهه کم نیستند ... از وقتی شهرشان اشغال شده، آمده‌اند این‌ورِ کارون و اینجا سنگر گرفته‌اند. حتماً می‌شناسی‌شان...»

 من یک‌بند و باهیجان حرف می‌زدم، ولی او هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌داد.

 پرسیدم: «الان کجا زندگی می‌کنی؟ یعنی خانواده‌ات کجا هستند؟»

 ایستاد، زل زد تو چشم‌هام، ولی جوابم را نداد. یک لحظه احساس کردم که دو قطره اشک – مثل دو تا تیله‌ی کوچولوی شیشه‌ای - گوشه چشم‌هاش جمع شد.

وقتی با هم من را منتظر دید، گفت: «خودم اینجا هستم و آن‌ها...»

..

در بخش دیگری از رمان نیز می‌خوانیم:

عبدل گفت: «اصلا باورم نمی‌شد که مادرت هم این‌جا باشد!»

 خنده‌کنان گفتم: «پیش نیامد که به‌ات بگویم. اگر مادرم نبود که من را با این سن‌وسال به جبهه راه نمی‌دادند.»

 اولش مردد بودم بگویم یا نه، ولی دل به دریا زدم و پرسیدم: «تو را چطور راه دادند؟»

 گمان می‌کردم دوباره طفره برود. فقط می‌خواستم شانسم را امتحان کنم. 

گفت: «راهم ندادند. خودم آمدم!»

 راستش از این جوابش چیزی سر در نیاوردم. لابد خودش هم فهمید که ادامه داد:

- خانه ما تو خرمشهر بود. شهر را که گرفتند، ما را اسیر کردند؛ یعنی همه خانواده‌ام را. بعد بردندمان به یک روستایی، آن طرف شهر. همه را آنجا نگه داشتند. من هم فرار کردم و آمدم این‌ورِ آب.

کیف کردم وقتی فهمیدم از دست سرباز‌های دشمن فرار کرده. گفتم: «یعنی... خانواده‌ات هنوز اسیر هستند؟»

- آره، به غیر از پدرم که جلوی روی‌مان... سکوت کرد. باور کنید یک حسی به‌ام گفت که چه می‌خواهد بگوید، ولی تو دلم گفتم کاش اشتباه کرده باشم.

- تیربارانش کردند.

باور کردنی نبود. نتوانستم قدم از قدم بردارم. ایستادم نگاهش کردم. وقتی فکر کردم که چه صحنه‌ای را با دو تا چشم‌های خودش دیده و چه کشیده... ه. طبق معمول، صورت عبدل هیچ چیزی را نشان نمی‌داد. فقط گفت: «چرا وایستادیم. برویم.»

این کله پوک من، گاهی وقت‌ها چنان گندی می‌زد که هیچ‌جوری نمی‌شد درستش کرد ...

منبع: خبرگزاری ایسنا

منبع: آفتاب

کلیدواژه: احمد دهقان قصه خانه ها آن طرف

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت aftabnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «آفتاب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۸۲۷۶۷۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

«پرویزخان» شبیه پدرم نیست

همشهری آنلاین: فیلم سینمایی «پرویزخان» به نویسندگی و کارگردانی علی ثقفی و تهیه‌کنندگی عطا پناهی، برشی است از زندگی مرد اخلاق فوتبال ایران که با درایت و سختی فراوان توانست تیم ملی را از بحران عبور دهد. این فیلم محصول سازمان هنری‌رسانه‌ای اوج است و در آن سعید پورصمیمی در نقش مرحوم دهداری ایفای نقش کرده است. شیدا دهداری، دختر پرویز دهداری، که این روزها فیلمی درباره پدرش با عنوان «پرویزخان» روی پرده سینماست، می‌گوید: «این فیلم را خیلی دوست دارم به این دلیل که نشان می‌دهد چگونه پدرم با اقتدار، عشق، فداکاری و تمام وجود در آن برهه و مقطع زمانی باعث موفقیت تیم ملی فوتبال ایران می‌شود. اما باید بگویم این فیلم اثری درباره شخصیت پدرم نیست، بلکه تصویری از تاریخ و برهه‌ای از فوتبال کشور است که مصادف با دوران مربیگری پدرم می‌شود.» شیدا دهداری همچنین در این گفت‌وگو از خودش و برادرش شاهین می‌گوید برادرش تا مقطع تحصیلی دیپلم در ایران بوده و بعد به‌خاطر بیماری و نیاز به عمل به آلمان رفته و آنجا ماندگار شده است.


«پرویزخان» فیلمی درباره زندگی و دوران فوتبالی پدرتان است. این فیلم چقدر به حال‌وهوای زندگی شخصی و کاری پدرتان نزدیک است؟
راستش من در طول ساخت فیلم و در مقاطع مختلف فیلمبرداری حضور پررنگی نداشتم؛ چراکه تصور می‌کردم فرصت زیاد است ولی فیلم سریع‌تر از آنچه در فکرم بود ساخته شد. بااین‌حال در همان یکی دو جلسه‌ای که با دوستان صحبت کردیم، من را راهنمایی کردند. می‌دانم زحمات بسیاری برای این فیلم کشیده شده و دوستان کار بسیار سختی انجام داده‌اند که نمی‌توان و نباید نادیده گرفت؛ اما باید به این نکته هم اذعان کنم که در برخی موارد آنچه در فیلم بود مبنای واقعی نداشت.

به‌هرحال همیشه وقتی از زندگی یک شخصیت شناخته‌شده، سیاسی یا ورزشی یا در حوزه‌های دیگر، فیلمی ساخته می‌شود، نقدهایی وجود دارد.
بله درست است. برخی از دوستان پدرم این انتقاد را داشتند که شخصیت پرویز دهداری آنگونه که در برخی سکانس‌ها نشان داده می‌شود نیست. مثلا پدرم تندتند راه نمی‌رفت یا کنار زمین داد نمی‌زد و اینها مطابق با واقعیت نبود. اما در کل نگاه عیب‌جویانه‌ای نسبت به این اثر ندارم و زحماتی را که برای آن کشیده شده است در اولویت می‌بینم. می‌توانم بگویم که این فیلم درحقیقت اثری در مورد شخصیت پدر فقیدم نیست، بلکه تصویری از تاریخ کشور است که مصادف با دوران مربیگری پدرم می‌شود.

آیا در زمان اکران مردمی فیلم را با تماشاگران دیده‌اید؟ از بازخوردهای مردمی بگویید.
تا این زمان از اکران بازخورد منفی ندیده و نشنیده‌ام؛ البته همان‌طور که گفتم برخی از دوستان نقدهایی داشتند اما ظاهرا خروجی فیلم به دل نشسته و بازخوردهای خوبی در این مدت از مردم گرفته‌ام. جز قسمت‌هایی که اشاره کردم، دیگر موارد قابل‌قبول است، آن هم با توجه به اینکه آقای سعید پورصمیمی نه با فوتبال و نه با شخصیت پدرم آشنایی نداشتند اما زحمت بسیاری برای ایفای این نقش کشیدند و تا حدود زیادی ظرافت، محاسن اخلاقی، مهربانی، فداکاری، عشق به کار (چه نسبت به بچه‌های تیم چه نسبت به جایگاه و کلیت تیم ملی و موفقیت‌هایش)، ملی‌گرایی و روحیات ایشان در عرصه مسابقات نشان داده شد.

نقش شما در فیلم را المیرا دهقان بازی کرده. درباره بازی‌اش بگویید و اینکه آیا توانسته است از عهده نقش بربیاید؟
خانم دهقان هم در ایفای نقش زحمت بسیاری کشید و تا حدود زیادی موفق بود؛ اگرچه وقتی با عوامل فیلم صحبت کردیم بیان کردم که من خیلی اهل نشان‌دادن هیجانات نبودم؛ اما ظاهرا شرایط فیلم و روایت تصویری ایجاب می‌کرد که این موارد تغییر کند یا اغراق‌گونه شود، چراکه این اثر مستند نیست که موبه‌مو اجرا شود و باید در جاهایی جذابیت بصری و سینمایی داشته باشد. با همه اینها من فیلم «پرویزخان» را دوست دارم؛ به این دلیل که نشان می‌دهد چگونه پدر با اقتدار، عشق، فداکاری و تمام وجود در آن برهه و مقطع زمانی فارغ از سلامتش و بدون چشمداشت مالی و صرفا به‌دلیل علقه‌های ملی کار می‌کند و باعث موفقیت تیم می‌شود.

مهم‌ترین نقدی که درباره فیلم شنیده‌اید چه بود؟
مهم‌ترین نقد در مورد ظاهر پدرم بود و اینکه در آن زمان جوان‌تر از آقای پورصمیمی در این نقش بودند. موضوع دیگر این بود که پدر به‌خاطر خصوصیات اخلاقی و شخصیتی هرگز به خانه بازیکنی با مختصات شخصیتی «کامیاب» نمی‌رفتند که برای برگشتش التماس کنند. البته که بعدا کارگردان این موضوع را هم برای من تشریح کردند که این حرکت از نگاه فراملی پدرم نشئت می‌گیرد که می‌خواستند حتی به قیمت زیرپاگذاشتن غرورشان ملی‌گرایی را عملی کنند.

با توجه به اینکه در فیلم به خصوصیات و ویژگی‌های رفتاری پرویز دهداری اشاره شده، آیا مدل رفتاری خاص دهداری در فوتبال در زندگی شخصی ایشان هم بود؟
برخی از واژه «استبداد» در توصیف ویژگی‌های رفتاری دهداری استفاده می‌کنند که به‌نظرم این کلمه مناسب نیست. پرویز دهداری همیشه در زندگی بر اصول اخلاقی سختش پافشاری می‌کرد و البته تحمل این موضوع برای من و خانواده‌ام هم سخت بود؛ اما اصول درستی داشتند که می‌خواستند همیشه در زندگی ما عملی شود، اصولی چون اولویت‌دادن به دیگران در مقایسه با خودشان و بازی‌نخوردن و سر خم‌نکردن در برابر حرف زور. به‌خاطر همین روحیه‌ است که وقتی با شورشی در مقابل اصول خودشان مواجه شدند (یعنی همان داستان استعفای دسته‌جمعی بازیکنان تیم ملی فوتبال ایران) آن رفتارها و تصمیمات را در پیش گرفتند. البته تمام این مخالفت‌ها مستقیم در مورد پدر من نبود و مشکلاتی بین بازیکنان تیم ملی با کل مدیریت در جریان بود و بارها و بارها این را از زبان آقایانی که ریاست فدراسیون و دیگر سمت‌ها را برعهده داشتند شنیدم.

به‌عنوان دختر پرویز دهداری کدام سکانس از فیلم «پرویزخان» را دوست داشتید؟
همه سکانس‌ها را دوست داشتم؛ اما در سکانس پایانی و زمانی که پس از برد کویت با آرامش درونی همیشگی‌شان به خلوتی می‌آیند و نفس عمیقی می‌کشند، با تمام وجودم لمس کردم که چه بر پدر گذشته است.

ساخت فیلم‌های سینمایی و حتی سریال‌های تلویزیونی درباره شخصیت‌های ملی به‌خصوص شخصیت‌های ورزشی بسیار کم اتفاق افتاده است. به‌نظر شما تولید و اکران این‌گونه فیلم‌ها چقدر ضرورت دارد؟
آنچه واقعیت است و بسیار اهمیت دارد این است که باید تصویر زندگی شخصیت‌هایی مانند پدرم که کم هم نیستند ساخته شود. به‌دلیل شرایط امروز، فوتبال تماما پول شده است و پرداختن صرف به پول، مسائل اخلاقی را کمرنگ و کمرنگ‌تر کرده است. چنین نگرشی موجب می‌شود آدم‌ها اخلاق را به سخره بگیرند. در چنین احوالی این که فردی مانند پدر من ریالی بابت کاری که برای تیم ملی انجام داد نگرفت، مانند قصه و افسانه است و افراد را به فکر وامی‌دارد؛ این فکر که شفقت، عشق، فداکاری و انسانیت چه جایگاهی دارد. به همین دلیل ساختن چنین آثاری از این منظر مهم است که مردم با این آدم‌ها و فضایل اخلاقی‌شان آشنا شوند.

از کاراکترها تا سکانس های ورزشی

طرفداران ورزشی همیشه دوست دارند فیلم های سینمایی شخصیت های محبوب خود را روی پرده سینما ببیند، شاید فیلم های سینمایی ورزشی در این سال ها ساخته شده اما کمتر پیش آمده شخصیت های ورزشی تبدیل به فیلم های سینمایی شوند.
در میان ورزش ها فوتبال طرفداران زیادی دارد و فیلم های سینمایی زیادی ساخته شده که در آن کاراکترهای مرتبط به ورزش فوتبال باشد و یا سکانس هایی فوتبالی را به تصویر بکشد. از «هیچ» عبدالرضا کاهانی گرفته تا «یه حبه قند» مملو از لحظه‌های نوستالژیک از دورهمی‌های خانوادگی است و یکی از سکانس‌های جذاب آن، سکانس مربوط به شب قبل از مراسم خواستگاری است. جایی که دامادهای خانواده دورهم جمع شدند و در ال‌سی‌دی‌ای که هرمز با خود آورده است، به تماشای زنده فوتبال اسپانیا و هلند نشسته‌اند و تخمه می‌شکنند! یا «عرق سرد» سهیل بیرقی تا «تومان» روایت زندگی داوشخصیتی به نام داوود است که تلاش دارد سطح زندگی خود را از راه شرط‌بندی در اسب‌سواری و فوتبال، ارتقا دهد. او برگش برنده می‌شود و یک شبه ره صدساله را طی می‌کند.
ناکام در پرداختن به شخصیت های وزرشی در اکران
اما شخصیت های ورزشی و پرداختن به زندگی شخصی و ورزشی آنها کمتر مورد اقبال فیلمسازان قرار گرفته است.یکی از شخصیت های وزرشی غلامرضا تختی است که فیلمی به نام اش به کارگردانی بهرام توکلی ساخته شد. بهرام توکلی وقتی به سراغ فیلم «غلامرضا تختی» رفت خیلی‌ها تصور می‌کردند شاید این فیلم هم مثل معدود فیلم های زندگینامه‌ای ایرانی خوب از آب درنیاید. به خصوص که قبلا فیلم «جهان پهلوان تختی» ساخته مشترک مرحوم علی حاتمی و در ادامه بهروز افخمی مورد توجه قرار نگرفته بود.
فیلم سینمایی «لاله» بر اساس زندگی لاله صدیق از قهرمانان اتومبیل رانی از دیگر فیلم هایی بود که ساخته و اکران شد. اما حاشیه های تولید این فیلم آنقدر بالا گرفت که اکران آن خیلی دیده نشد.
همچنین فیلم «بیرو» از جمله فیلم‌هایی است که به کارگردانی مرتضی‌علی عباس میرزایی بر اساس زندگی دروازه بان معروف پرسپولیس علیرضا بیرانوند ساخته شده است. این فیلم روایتگر زندگی این بازیکن از کودکی تا ورود به سطح حرفه‌ای فوتبال است. البته می توان به فیلم «اورکا» هم اشاره کرد، فیلمی که بر اساس زن شناگر ایرانی الهام‌السادات اصغری است که توانست رکوردهای گینس را جابه‌جا کند. ساخته شد.
حالا «پرویزخان» که بر اساس زندگی پرویز دهداری ساخته شده است. باید دید این فیلم می توان در اکران موفق باشد؟

کد خبر 845256 منبع: همشهری آنلاین برچسب‌ها بازیگران سینما و تلویزیون ایران اكران نوروز سینمای ایران

دیگر خبرها

  • لحظه دریافت مدال انتخابی المپیک ۲۰۲۴ پاریس توسط یونس امامی (فیلم)
  • لحظه هدف قرار گرفتن آنچه گفته می‌شود ریزپرنده بوده، در آسمان اصفهان (فیلم)
  • لحظه هدف قرار گرفتن آنچه که گفته می‌شود ریزپرنده بوده، در آسمان اصفهان (فیلم)
  • مزرعه پرورش مار پیتون؛ لحظه برداشت ۵۸ تخم یک مار پیتون کمیاب (فیلم)
  • لحظه پیوستن روباه مادر به توله‌اش در ولنجک تهران (فیلم)
  • لحظه حیرت انگیز شکار مار بدست خدنگ (فیلم)
  • انفجار مرگبار یک منزل مسکونی در مجیدیه تهران (فیلم)
  • برنامه ریزی شركت نفت و گاز كارون برای تحقق شعار سال
  • «پرویزخان» شبیه پدرم نیست
  • برنامه‌ریزی نفت و گاز کارون برای تحقق شعار سال ۱۴۰۳